مقدمه
يكي از سرداران سرافراز جبهه حق، كه در تاريخ به شدت مورد هجوم تبليغات دشمنان قرار داشته و گاه دوستان نيز همان سخن دشمنان را درباره وي بر زبان آورده اند، مختار ثقفي است. او توانست در تاريك ترين برهه تاريخ، آذرخش اميدي در دل هاي شيعيان ايجاد كند و داد برخي ستمها را بازجويد و چهره اي هر چند مستعجل از حكومت علوي باز نمايد و با دو جبهه نفاق اموي و زبيري كه در مخالفت با جبهه علوي همداستان بودند بستيزد، از اين رو احاديث ساختگي زيادي در نكوهش وي ساخته شد. گاه او را «كيساني» و گاه مدعي وحي و گاه مدعي دروغين
اجازه از ائمه(عليهم السلام) دانسته اند كه در اين مقاله به اتّهام ها پاسخ داده شده است.
در مقابل، روايتهاي مدح وي نيز بسيار است كه به برخي اشاره مي شود: امام باقر(عليه السلام) فرمود: «از مختار بدگويي نكنيد؛ زيرا او قاتلان ما را كشت و از دشمنان ما خونخواهي كرد، وسيله ازدواج بيوگان بني هاشم را فراهم آورد و در هنگام سختي ميان فرزندان ما اهل بيت(عليهم السلام) اموالي را تقسيم نمود.»
عبدالله بن شريك مي گويد: «روز عيد قربان در محضر امام باقر(عليه السلام) بوديم، پيرمردي از اهل كوفه وارد شد، خواست دست امام را ببوسد، حضرت مانع شده، پرسيد: كيستي؟ گفت: من حَكَم، فرزندِ مختاربن ابو عبيده ثقفي هستم. حضرت او را به نزد خود خواند تا آنجا كه گويي مي خواهد او را روي زانوي خود بنشاند. پيرمرد گفت: مردم درباره پدرم سخنها مي گويند و به خدا سوگند سخن حق آن است كه شما بگوييد. حضرت فرمود: چه مي گويند؟ عرض كرد: مي گويند كذّاب بوده است، شما هر چه بگوييد من مي پذيرم، حضرت فرمود: سبحان الله! پدرم به من گفت مهر مادر من از اموالي بوده است كه مختار براي آن حضرت فرستاده بود. مگر او نبود كه خانه هاي ما را ساخت؟ قاتلان ما را كشت؟ خونخواهي ما نمود؟ خداي او را رحمت كناد! خداي پدر تو را رحمت كناد! خداي پدر تو را رحمت كناد! هيچ حقي از ما را وانگذارد و خونخواهي ما را نمود.»
عمر بن علي بن حسين مي گويد: چون سر عبيدالله بن زياد و سر عمربن سعد را خدمت امام سجاد(عليه السلام) آوردند، حضرت سجده شكرگزارد و فرمود: «خداي را سپاس كه خون ما را از دشمنان بازخواست. خداي مختار را خير دهاد!»
پدر
پدر وي را ابوعبيده مي ناميدند. ابو عبيده بزرگ قبيله ثقيف به شمار مي رفت و در جنگهاي صدر اسلام در دوران پس از پيامبر، رشادت ها و دلاوري هاي بسيار از خود نشان داد. وي در آخرين نبرد خود، در ماه رمضان سال سيزدهم هجري، كه براي نجات ملت ايران از چنگال استبداد شرك آلود ساساني آغاز شده بود، افتخارها آفريد؛ به گونه اي كه روز شهادت وي به نام «يوم الجسر» در تاريخ اسلام مشهور و معروف شده است. در اين نبرد، مختار كه سيزده ساله بود نيز همراه پدر در جبهه حضور داشت. ايرانيان فيل هاي تربيت شده اي را به جبهه آورده بودند كه همچون تانكهاي پيشرفته عمل مي كردند. مسلمانان كه تا كنون با چنين منظره اي رو به رو نشده بودند، بسيار دچار بيم شدند. فرمانده شجاع آنان؛ يعني ابوعبيده خود وظيفه درهم شكستن سلاح جديد و بازسازي روحيه سپاه اسلام را به عهده گرفت و دلاورانه از پل گذشت. ايرانيان پل را پشت سر فرمانده ويران كردند، ولي خرابي پل و بريده شدن رابطه با سربازان، دل فرمانده را دچار بيم و هراس نكرد و با شجاعت فيل مسلّح را كشت و سربازان سوار بر فيل و پناه گرفته در كنار او را فراري داد و البته در همين نبرد پر افتخار، در نهايت به فيض شهادت رسيد و توسط فيل ها پايمال شد. بلافاصله دو پسر مختار «حكم و جبر» پرچم را برداشته، به ادامه راه پدر شهيد خود پرداختند و آنها نيز در اين راه به شهادت رسيدند. مختار نيز لباس رزم پوشيد و خواست به برادر و پدر خود ملحق شود كه عمويش سعد ثقفي مانع وي شد.
مادر
مادر مختار زني به نام «دومه» دختر عمرو بن وهب بن معتب است كه در جرياني شگفت به ازدواج ابوعبيده درآمد.
ابوعبيده در خواب ديد گوينده اي به او مي گويد: براي ازدواج به سراغ «دومه» برو. در اين صورت هيچ ملامت گري تو را سرزنش نخواهد كرد. ابوعبيده اين خواب را با نزديكانش در ميان گذاشت و با مشورت آنها و تأييد صلاحيت خاندان و شخص دومه توسط نزديكانش به خواستگاري وي مي رود و اين ازدواج سر مي گيرد.
شگفت تر آنكه مادر در ادامه زندگي دوبار آينده درخشان فرزند خود مختار را مي بيند و بشارت عظمت و سيادت آينده وي را مي شنود.
دومه همسر شهيد و نيز مادر سه شهيد است. وي عمري طولاني كرد و تا هنگام شهادت مختار در كنار وي بود. در آخرين لحظات زندگي مختار، كه همگي در محاصره بودند، كسي به دومه پيشنهاد كرد او را به دوش كشد و از مهلكه بيرون ببرد كه دومه با شجاعت تمام پيشنهاد فرار را رد كرد و تمام مصيبتهاي بعدي را با آغوش باز استقبال كرد.
دوران كودكي
دوران كودكي مختار با ديگر كودكانِ هم سن و سال وي تفاوت بسيار داشته است. از دوران كودكيِ افرادِ بزرگ معمولاً آگاهي زيادي در دست نيست، اما چند حادثه بسيار مهم، دوران كودكي مختار را قابل توجه كرده است و نشان مي دهد او در آن زمان نيز با توجه به ويژگي هاي شخصي و نيز خانوادگي اش مورد توجه بوده است.
در اوان صباوت، وي را به محضر اميرالمؤمنين(عليه السلام) آوردند، مولي او را بر زانوي خويش نشانيد و دستي از محبت بر سر وي كشيد و دوبار گفت: يا كيّس يا كيّس. اي هوشمند، اي زرنگ. اين مدال افتخار علوي، در تاريخ به نام وي ماندگار شده است.
از صحنه هاي مهم تاريخي كه مختار در دوران كودكي حضور داشته، حادثه بزرگ غدير خم است كه در آنجا رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) اميرمؤمنان علي(عليه السلام) را به خلافت و جانشيني خود نصب كرد و از مردم بر اين ولايت پيمان گرفت. مختار در يازده سالكي اين حادثه را از نزديك ديد.
پس از شهادت پدر و بازگشت پيروزمندانه لشكر اسلام از جبهه نبرد، هركس به وطن خود بازگشت. اما مختار به طائف برنگشت بلكه به شهر مدينه آمد و در آنجا ماندگار شد و معارف اسلامي را از محضر اميرمؤمنان(عليه السلام) فراگرفت.
روزگار كمال
پس از گذشت دوران تلخِ خانه نشينيِ علي(عليه السلام) ، چون انقلاب خونين به راه افتاد و غاصبان خلع شدند و مردم براي بيعت به درِ خانه علي آمدند، مختار نيز كه مردي چهل ساله بود، در ميان آن بيعت كنندگان حضور داشت.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) با استقرار بر كرسي خلافت، افرادي را براي تصدّي مناصب حكومتي تعيين كرد. برخي استانداران نالايقِ گذشته را عزل نمود و برخي افراد لايق را در سمت خود باقي گذارد. يكي از كساني كه توسط مولي در سمت خويش ابقا شد، سعدبن مسعود ثقفي، عموي مختار بود كه تا پايان عمر اميرالمؤمنين(عليه السلام) سمت استانداري مدائن را به عهده داشت.
سعد اين بار كه حكم را از دست مولي دريافت كرد، مختار را با خود به مدائن برد و هرگاه براي مأموريتي يا سفري از مدائن خارج مي شد، مختار را به عنوان جانشين و نماينده خود تعيين مي كرد.
پس از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) امام حسن مجتبي(عليه السلام) نيز سعدبن مسعود را در استانداري مدائن تثبيت كرد. چون امام حسن(عليه السلام) براي جنگ با معاويه به طرف مدائن آمد با خيانت فرماندهان لشكر خود رو به رو شد و با توطئه هاي مختلف جاسوسان معاويه و خوارج مواجه گشت، لشكرش درهم ريخت و اموالش به غارت رفت و آن حضرت نيز توسط يكي از منافقان مجروح شد و به ناچار به شهر مدائن آمد و در سراي استاندار خود، سعدبن مسعود ثقفي منزل گزيد تا ضمن معالجه، به بررسي اوضاع جبهه و لشكر خود و سازماندهي مجدّد آنها بپردازد. در اين هنگام مختار كه از خيانت افراد مختلف در بيم و هراس به سر مي برد، براي حفاظت از جان امام، حتي از عموي خويش مي ترسيد و از بيم خيانت وي، با شريك بن اعور به مشورت پرداخت و در فرجام با طرح يك نقشه، وي را آزمود؛ بدين گونه كه به عمويش پيشنهاد كرد اكنون كه معاويه پول بسياري را در مقابل تسليم كردن حسن بن علي(عليهما السلام) مي پردازد بيا تا او را دستگير كنيم و تحويل معاويه دهيم. اما عموي غيرتمند وي برآشفت و با شدّت تمام با مختار برخورد كرد. برخي سرّ اين حادثه را درنيافته اند و آن را دليل بر خيانت مختار دانسته اند.
در همين دوران، بسيار حساس و خطرناك، قنبر غلام اميرمؤمنان(عليه السلام) وارد خانه شد و گفت: در راه شتري رم كرده، سوار خود را بر زمين كوفته و كشته بود و شگفت آنكه چون براي شناخت سوار اقدام به بررسي محتويات لباس او كردم، اين نامه و بسته را در لباس او يافتم. آنگاه نامه و بسته را تقديم امام كرد. حضرت نامه را خواند و به كناري نهاد.
ابن عباس دست به سوي نامه برد و چون مخالفتي از امام نديد، آن را خواند و ديد نامه از سوي معاويه و براي غلام امام حسن(عليه السلام) به نام اسماعيل است. معاويه در اين نامه به اسماعيل كه عامل نفوذي او بوده، فرمان داده بود توسّط زهري كه در بسته همراه وجود دارد، امام حسن را مسموم كن. چون خيانت اسماعيل و نفوذي بودن وي محرز شد، مختار اسماعيل را دستگير و اعدام كرد.
پيمان شكني و سست عنصري مردم، امام حسن(عليه السلام) را وادار به امضاي صلح نامه كرد. امام حسن(عليه السلام) از كوفه به مدينه هجرت نمود و ده سال را مانند پدرش علي(عليه السلام) خار در چشم و استخوان در گلو سكوت كرد. در اين مدت، مختار نيز به دهكده خود «حظرينه» در كنار كوفه پناهنده شد و در انزوا به سر برد.
دوران انقلاب
در سال شصت هجري، دوران حكومت معاويه به سرآمد و وي رهسپار دوزخ شد. با مرگ وي مردم كوفه نامه هاي بسياري به امام حسين(عليه السلام) نوشتند و خواستار قيام آن حضرت و تشكيل حكومتي علوي شدند. يكي از نويسندگان نامه، مختار است.
امام حسين(عليه السلام) در پاسخ به اين دعوت، پسر عمويش مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد و مسلم در آغاز ورود به كوفه به خانه مختار وارد شد و مختار چونان سرداري وفادار به خدمتگزاري نماينده امام حسين(عليه السلام) اقدام كرد. او در فراهم آوردن زمينه انقلاب حسيني تلاش مي كرد و به اطراف كوفه سفر كرده، مردم را به اين دعوت فرا مي خواند.
نقشه قيام با دقت تمام طراحي شده بود، اما حوادثي چند نقشه قبلي اين قيام و اقدام را به هم ريخت و مسلم بن عقيل به ناچار از خانه مختار به خانه هاني رفت و زندگي مخفيانه اي را آغاز كرد و در شبي كه مختار به اطراف كوفه رفته بود، قيام را آغاز كرد.
مختار با شنيدن خبر آغاز قيام، پرچم سبزي بسته و همراه اندك ياران خود به سمت كوفه شتافت و با گروهي از سربازان حكومت درگير شد و فرمانده آنان را به قتل رساند ولي متأسفانه آگاه مي شود كه مسلم بن عقيل در داخل شهر كشته شده و توفان انقلاب درهم شكسته شده است.
از اين رو، مختار به افراد خود فرمان مي دهد، پراكنده شوند تا پس از بررسي كامل، اقدام عملي خود را آغاز كنند.
مختار وارد شهر كوفه مي شود. اوضاع را بسيار آشفته مي بيند. تماميِ شرايط به نفع حكومت يزيدي تغيير كرده است. به ناچار به عمرو بن حريث پناه مي برد و عمرو فرداي آن روز مختار را نزد عبيدالله بن زياد حاكم كوفه مي برد تا هم خود از اتهام همكاري با مختار و مسلم تبرئه شود و هم در صورت امكان مختار را از مرگ برهاند.
عبيدالله با خشونت تمام با مختار برخورد كرده و حتي صورت وي را با پرتاب عصايي آهنين مجروح مي كند، آنگاه، دستور مي دهد وي را به زندان ببرند.
زندان عشق
دوران زندان مختار بسيار دوران سخت و جانگدازي بود؛ خيانت مردم كوفه به شدّت روح مختار را مي آزرد. اهانتهاي عبيدالله بن زياد نمكي ديگر بر اين زخم بود؛ از سويي نيز جراحت صورت مختار، كه حتي
اجازه معالجه و نظافت آن را به او نداده بودند، آزارش مي داد. زندان، بسيار مخوف، نمناك و در زير زمين بود. دستها و گردن او با زنجيري سنگين به هم بسته بود و اين همه، وضعيت ناراحت كننده اي ايجاد مي كرد. اما در اين ميان يك بارقه روشن، تماميِ اين غصه ها را از ياد مختار برد و نور اميد را در دل وي زنده كرد. او در زندان با ميثم تمّار، صحابي مشهور اميرمؤمنان(عليه السلام)ملاقات كرد. ميثم از شهادت خود و نيز قدرت گرفتن مختار و پيروزي بر عبيدالله بن زياد خبر داد و گفت: تو پايت را به صورت و پيشاني وي خواهي نهاد.
مختار مي دانست كه ميثم صاحب سرّ علي است و از سوي ديگر جريان شهادت ميثم نيز شاهد صدق مدّعا شد. از آن روز به بعد، مختار بارها از پيروزي خود بر عبيدالله بن زياد سخن گفت. مختار از زندان نامه اي به شوهر خواهرش «عبدالله بن عمر» نوشت و آن را با نقشه اي شگفت و ماهرانه به دست عبدالله رساند. عبدالله نيز نامه اي به يزيد نوشت و درخواست آزادي مختار را كرد.
عبيدالله تصميم جدّي بر كشتن مختار داشت كه نامه يزيد به دست وي رسيد. در آن نامه فرمان آزادي مختار نوشته شده بود. از اين رو، عبيدالله به ناچار مختار را آزاد كرد. البته اين آزادي به معناي تسليم شدن مختار در مقابل حكم يزيد نيست، بلكه در نخستين جمعه پس از آزادي، چون عبيدالله بن زياد در خطبه نماز جمعه به امام حسين(عليه السلام) اهانت كرد، مختار با صدايي رسا و بدون هراس، به شدت با حاكم زورگو و دروغگوي كوفه برخورد كرد و عبيدالله از همان جايگاهِ نماز، عصاي خويش را به طرف مختار پرت كرد، عصا به سر مختار خورد و آن را شكست.
مختار و زبيريان
مختار از كوفه آهنگ كعبه كرد، آن روزها عبدالله بن زبير در مكه عَلَم مخالفت با حكومت اموي را برافراشته بود. مختار به او پيشنهادهايي داد ولي چون عبدالله از آنها استقبال جدّي نكرد، مختار از او روي برگرداند و پس از زيارت كعبه به طائف رفت و مدتي را در محضر محمّدبن حنفيه به سر برد. شبها جلساتي تشكيل داده نقشه هاي خود را براي افراد تشريح مي كرد. پس از يك سال توقف در طائف، بار ديگر به مكه بازگشت. اين بار عبدالله بن زبير به سراغ مختار فرستاد و اين دو، حركتي هماهنگ براي نابودي حكومت امويان آغاز كردند.
مختار در اين دوران، سرداري شجاع بود كه با رشادت تمام، با نيروهاي اعزامي يزيد جنگيد. در گير و دار جنگ، يزيد به جهنم واصل شد و با مرگ يزيد، لشكر اموي محاصره مكه را رها كردند.
مختار از مكه آهنگ كوفه كرد و برخي گفته اند عبدالله بن زبير او را به عنوان نماينده خود به آن شهر فرستاد. مختار پيش از سفر به كوفه، به محضر محمدبن حنفيه، فرزند اميرمؤمنان(عليه السلام) شتافت و از راهنمايي هاي او بهره جست و
اجازه قيام عليه حكومت را گرفت. برخي با شواهد بسيار، معتقدند در اينجا مقصود اصلي مختار گرفتن
اجازه امام سجاد(عليه السلام) بوده ولي براي رعايت
تقيه اين
اجازه و راهنمايي ها از كانال محمدبن حنفيه انجام گرفته است.
محمدبن حنفيه به عنوان علامت و نشانه صداقت مختار در نمايندگي از او، انگشتري خود را به مختار تحويل داد.
مختار در سفر به كوفه، ابتدا به كربلا رفت و با قبر امام حسين(عليه السلام) تجديد پيمان كرد.
مختار و توّابين
مردم كوفه، پس از خيانت و سكوت غمبار خود، در جريان قيام مسلم بن عقيل و پس از شهادت امام حسين(عليه السلام) و بهويژه پس از روشنگري هاي كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام)به فكر قيام عليه حكومت اموي و جبران بيوفايي قبل افتادند. رهبري اين قيام را سليمان بن صُرد خُزاعي به عهده داشت. مختار نيز بارها در مجالس مختلف مردم را به اين قيام و اقدام فراخوانده بود، ولي در نقشه و نيز در فرماندهي اين قيام نظرياتي داشت كه مورد توجه قيام كنندگان قرار نگرفت و اين قيام، همانگونه كه مختار پيش بيني كرده بود، بدون دستاورد مهمي و با شهادت تعداد بسياري به پايان رسيد. لازم به يادآوري است كه قبل از قيام و هجرت توّابين براي جنگ با لشكر عبيدالله بن زياد، استاندار كوفه كه از طرف عبدالله بن زبير منصوب شده بود، با اغواي برخي افراد، مختار را دستگير كرده و به زندان افكنده بود. بدين سان، در هنگام حركت تاريخي توّابين، مختار در زندان به سر مي برد.
ولي پس از شكست توابين وبازگشت تعداد اندكي، مختار كوشيد با ارسال نامه اي از زندان، روحيه شكست خورده آنان را بازسازي كرده به پيروزي در آينده اميدوار سازد.
مختار براي رهايي از زندان، باز هم به شوهر خواهرش
عبدالله بن عمر نامه اي نوشت و
عبدالله بن عمر نيز با نوشتن نامه اي به حاكم كوفه خواستار آزادي مختار شد. حاكم كوفه با توجه به شخصيت مهم و تاريخي و نقش عمومي
عبدالله بن عمر تصميم به آزادي مختار گرفت ولي قبل از آزادي، از مختار پيمان گرفت دست به هيچ قيام و اقدامي نزند؛ پيماني كه مختار در نخستين لحظات آزادي، عدم پايبندي خود به آن را اعلام كرد.
مختار و قيام آزادي بخش
مختار با آزادي از زندان، نقشه خود را آرام آرام براي قيام، با مردم در ميان گذاشت. مردم كوفه براي اطمينان يافتن از ادعاي مختار، كه از طرف محمدبن حنفيه مأموريت داشت، گروهي را به مدينه فرستادند و بالاخره پس از ملاقات با محمدبن حنفيه و سپس ملاقات با امام سجاد(عليه السلام) دريافتند كه حركت مختار از جانب امام سجاد(عليه السلام)تأييد شده است. مختار براي وزارت خود از ابراهيم بن مالك اشتر، كه داراي خانداني نامدار و پدري ارجمند و خود نيز شخصيت والايي است، دعوت مي كند و اين دعوت پذيرفته مي شود.
نقشه قيام آماده شد و دو شب به وقت موعود باقي بود كه رييس پليس كوفه از تحرّكاتي مشكوك با خبر مي شود و سر راه را بر ابراهيم بن مالك اشتر مي بندد و بالاخره با كشته شدن فرمانده پليس به دست ابراهيم بن مالك اشتر قيام به صورت پيش بيني نشده اي جلو مي افتد. فريادهاي: «يا لَثاراتِ الْحُسَينِ»؛ «اي خون خواهان حسين» و «يا مَنْصُورُ أَمِتْ»؛ «اي پيروزمند، بكش» سراسر كوفه را فراگرفت و استانداري به محاصره نيروهاي مختار درآمد. پس از سه روز محاصره، استاندار با لباس زنانه از آنجا گريخت و بقيه نيروها تسليم شدند. البته نيروهاي مختار پناهگاه استاندار مخلوع را يافتند و او را به مختار تحويل دادند ولي مختار كريمانه با دادن مبلغي پول او را تشويق به ترك كوفه كرد. شهر كوفه در اختيار مختار قرار گرفت و او اولين خطبه خويش را در سپيده دم پيروزي ايراد كرد و هدف خود را خونخواهي اهل بيت رسول الله(عليهم السلام) اعلام نمود.
مردم پس از خطبه، براي بيعت با مختار هجوم آوردند.
مردم بصره نيز به پشتيباني مختار قيام كردند ولي در مقابل دشمن نتوانستند به پيروزي دست يابند. در نهايت توافق شد، نيروهاي موافق مختار شهر بصره را به مقصد كوفه ترك كنند. مختار در نخستين گامِ پيروزي نشان داد كه به دنبال حكومتي علوي است. بيت المال را به طور مساوي و با عدم رعايت شيوه پيشنيان ـ كه بر اساس تبعيض
نژادي و برتري عرب تقسيم مي كردند ـ ميان مردم توزيع مي نمود و اين يكي از نشانه هاي چنين حكومتي بود.
وي فرماندهان مختلف را منصوب كرد و قضاوت را خود عهده دار شد ولي در ادامه حكومت، اشتغالات مختلف فرصت رسيدگي به قضاوت را به وي نمي داد، ازاين رو، فرمان قضاوت را به نام شريح صادر كرد ولي با انتقاد افراد او را عزل كرد. فرمان را به نام عبدالله بن عتبة بن مسعود صادر نمود.
اولين نبرد
شام به عنوان پايتخت حكومت اموي، اولين يورش را به سوي شهر آزاد شده كوفه آغاز كرد. لشكر سهمگين هشتاد هزار نفري، به فرماندهي عبيدالله بن زياد به سوي كوفه گسيل شد.
از طرف مختار سه هزار نفر به فرماندهي يزيدبن انس حركت كردند و با شش هزار نيروي مقدم دشمن برخورد كرده، آنها را شكست سختي دادند. مجدداً نيروي سه هزار نفري بعدي دشمن با آنها درگير شد كه آنها نيز به سختي شكست خوردند، ولي فرمانده لشكر مختار كه در اثر بيماري از دنيا رفت، فرمانده بعدي با توجه به كثرت لشكر دشمن، صلاح را در عقب نشيني شبانه به كوفه ديد. دشمنان مختار در داخل شهر شايعه افكني كرده و به شدت مردم را ترساندند. مختار لشكر اصلي را به فرماندهي ابراهيم بن مالك اشتر روانه كرد.
با بيرون رفتن تعداد عظيمي از ياران مختار، ضدّ انقلاب داخلي دست به كودتا زد و صحنه را بر مختار تنگ كرد. ابراهيم از جريان با خبر شد، مجدداً به كوفه برگشت و شورش را سركوب كرد و به صحنه جنگ بازگشت. جنگي شگفت درگرفت كه با شكست كامل لشكر شام و كشته شدن عبيدالله بن زياد همراه بود. مختار خود نيز به صحنه جنگ رفت و پاي بر صورت عبيدالله بن زياد گذاشت و در مسجد مدائن سخنراني كرد. مختار پس از كودتاي نافرجام ضدّ انقلاب، زمينه را براي تصفيه عناصر ناسالم و جنايتكاراني كه دستشان به خون امام حسين(عليه السلام) و يارانش آلوده بود، مناسب ديد و دادگاه عدل اسلامي را سرپا كرد. تعداد بسيار زيادي از اين جنايت پيشگان مانند: عمر سعد، خولي، سنان بن انس، حرمله، عمروبن حجاج و شمر را به مجازات رسانيد. اموال برخي را مصادره كرد و خانه تعدادي را تخريب نمود.
مختار و نبرد آخرين
اكنون مختار توانسته بود، جبهه اوّل نفاق امويان را به شكستي ذلّت آميز بكشاند ولي رقيب دوم و جبهه دوم نفاق، ياران عبدالله بن زبير بودند كه اكنون خود را آماده نبرد با مختار مي كردند.
عبدالله بن زبير، زاهد نمايي كه از عوامل اصلي به راه انداخن جنگ جمل عليه اميرمؤمنان(عليه السلام) بود. او كسي است كه قصد از بين بردن تمامي اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) را داشت. او در پناه كعبه جاي گرفت و در لباس دين، به فكر گرفتن دنيا بود. عبدالله بن زبير برادرش مصعب بن زبير را به بصره، كه آن زمان جايگاه برخي جنايت كاران فراري و قاتلان امام حسين(عليه السلام)و ياران او؛ مانند محمدبن اشعث و شبث بن ربعي شده بود، روانه كرد. مختار باز هم كوشيد زبيريان را به اتحاد در مقابل كافركيشان اموي فرا خواند ولي زبيريان ابتدا اين وعده را پذيرفتند ولي در نقشه خائنانه اي، لشكريان مختار را كشتند و سپس به كوفه حمله كردند. مختار لشكري را به مقابله آنان فرستاد ولي آنها شكست خوردند و توسط مصعب بن زبير به طرز فجيعي كشته شدند. به زخمي ها و فراري ها نيز امان داده نشد.
باقي ماندگان به داخل شهر گريختند و در كاخ استانداري پناه گرفتند. دشمن چهار ماه كاخ استانداري را محاصره كرد و آب و نان را بر روي آنان بست.
برخي از مردم كوفه نيز با دشمن همداستان شدند، هر روز مختار و گروهي از يارانش بيرون آمده، با دشمن مي جنگيدند ولي از بام ها هم برخي از مردم آنها را مورد هجوم قرار مي دادند.
مرگي در عطر و نور
طولاني شدن مدت محاصره، برخي از ياران مختار را به ستوه آورد. مختار پيشنهاد كرد مردانه به دشمن حمله كنيم و شربت شهادت بنوشيم و گرنه مرگي ذليلانه در انتظار خواهد بود، اما بسياري از ياران مختار حرف او را نپذيرفتند. مختار غسل كرده، خود را خوشبو كرد و با 20 نفر از يارانش به دل دشمن زد. تمامي ياران مختار كشته شدند و او تنهاي تنها مانده بود، ولي دليرانه مي جنگيد و تن مجروح خود را بدين سمت و بدان سوي مي كشاند. شگفتا! پيرمردي شصت و هفت ساله و اين گونه استقامت و شجاعت، آن هم با دهاني روزه دار، گويي تصميم گرفته بود روزه خويش را در ضيافت خانه خاص الهي بشكند و بر سر سفره "..عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ" افطار كند.
روز نيمه ماه مبارك رمضان بود كه مختار به بزم لقاءالله بار يافت. البته برخي روز چهاردهم و گروهي روز شانزدهم را روز شهادت مختار مي دانند؛ چنانكه برخي نيز سال شهادت را سال 67، گروهي 66 و برخي 69 ذكر كرده اند.
دشمنان كينه توز، چون بر بدن مختار دست يافتند، آن را قطعه قطعه كردند و دستش را بريده، بر ديوار مسجد كوفه، با ميخي آهنين كوبيدند و اين دست تا زمان حجاج بن يوسف ثقفي باقي ماند و در آن زمان به فرمان حجّاج پايين آورده و دفن شد.
مصعب بن زبير پس از كشتن مختار، تمامي ياران او را كه به آنها امان داده بود، نيز كشت و سپس به كشتار مردم كوفه پرداخت. او ابتدا قصد داشت تنها ايرانيان را، كه شش هزار و سيصد نفر بودند، بكشد ولي يارانش به او گفتند فرقي ميان عرب و عجم اينان نيست. همگي دوستدار علي هستند. در اين روز مصعب هفت هزار نفر را كشت و بقيه خاندان مختار را واداشت به او ناسزا بگويند. برخي گفتند و وارهيدند و برخي شجاعانه ايستادند و جان دادند. يكي از آنان همسر شجاع مختار، دختر نعمان بن بشير بود كه دست بسته به شهادت رسيد.
مختار در سال نخست هجري به دنيا آمد. در سال 11 هجري در حَجّة الوداع شركت كرد. در سال سيزدهم هجري از مدائن هجرت كرد و در مدينه ماندگار شد. در سال چهل و يك همراه اميرمؤمنان(عليه السلام) به كوفه هجرت كرد و بالاخره در سال شصت و هفت هجري در كوفه به شهادت رسيد.
قبر او اكنون در جوار مسجد كوفه، در كنار دو شهيد ديگر فدايي امام حسين(عليه السلام)مسلم بن عقيل و هاني بن عروه زيارتگاه عاشقان پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اهل بيت(عليهم السلام) است.